تا الان همیشه سعی کردم هیچوقت کدورت نباشه،همیشه دلم میخاست همه چی خوب باشه،آخه دیگه گنجایش تحمل غمو قلبم نداره،خیلی تلاطم داشته زمدگیم،اما خب یه سری چیزا هیچوقت اونجور که میخایم نمیشه،البته من هیچوقت چیزی که دلم میخاست نشده،خدا گفته فقط منو توی غماتون صدام نکنین،من تا الان هر لحظه حالم خوب بود شکرش کردم،تشکر کردم بخاطر وجود همسرم بخاطر زندگی که بهم داد بعد روزای سخت...
فک کردم جایزمه،جایزه ی روزای بدی که داشتم...
روزایی که همیشه اشکریختم،غصه خوردم،قلبم شکست،سنگ شدم تا بتونم فرض کنم قوی شدم،بتونم فرض کنم میتونم از پس این سختیا بر بیام،یا تظاهر کنم واسه بقیه که من خیلی ادم محکمی ام...
ایییییی،دلم گرفته...
دلم از خودم گرفته...
از کارام از رفتارم،از دوس داشتنم،از تلاشم ...
خستم...
همین
جرقه امید در 30بهمن...برچسب : نویسنده : rosa6872 بازدید : 127